تاریخچه تخته نرد و داو

تاریخچه تخته نرد

پژوهش های باستان شناسی در مناطق مختلف ، منجر به کشفیاتی در مورد بازیهایی که تشابهاتی با تخته نرد داشتند شده از جمله اینکه نزدیک به شش هزار سال پیش در شهر سوخته سیستان وبلوچستان وسیله ای شبیه نرد امروزی وجود داشته که در آن مهرهایی را در خانه هایی که بر روی اجسام تعبیه شده بود حرکت می دادند. این قدیمی ترین سندی است که در مورد بازی های صحفه ومهره ای به دست آمده. همچنین تحقیقات درعراق کنونی و سرزمین بین النهرین باعث کشف بازی نرد گونه ای با قدمت پنج هزار سال شده که در تشابهاتی با تخته نرد شهر سوخته داشت که میتوان حدث زد این بازی از شهر سوخته به بین النهرین رفته بوده . دیگر کاووش های باستانشناسان در جیرفت کرمان باعث کشف صحفه ی بازی شد مربوط به پنج هزار سال پیش که شصت مهره در کنار آن قرار داشت .
در مصر نیز با بررسی مناطق باستانی تصاویر و نقاشی هایی بر روی دیوارها یافتند که نشان میداد در هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح بازی ای شبیه تخته نرد در آن منطقه رایج بوده. در چین وهند نیز بازی هایی وجود داشته تا حدودی شبیه به نرد که آن را به نام سنت می شناختند.اما ابداع نرد به شکل امروزی در دوره ساسانیان توسط وزیر باهوش خسرو انوشیروان یعنی بزرگمهر بختگان صورت گرفت و به احترام اردشیربابکان بنیانگذار سلسله ساسانی نام نردشیر را بر روی این بازی نهادند. سند مربوط به این ادعا شاهنامه حکیم ابوالقاسم فروسی است که در داستان در نهادن شطرنج به نحوه ی پیدایش شطرنج و نرد اشاره دارد . پس از ابداع نرد در ایران نوبت اروپایی ها بود که با جذابیت ها و شیرینی های تخته نرد آشنا شوند. یونانی ها به واسطه ارتباطشان با ایرانیان این بازی را فرا گرفتند و همزمان با یونان این بازی در روم نیز دارای محبوبیت بسیاری شد هرچند یونان و روم کشورهای مادر تخته نرد نبودند اما نقش به سزایی در گسترش این بازی نو ظهور در اروپا داشتند. از طرف دیگر مسلمانان نیز که نرد را از ایرانیان فرا گرفته بودند باعث گسترش آن در شمال آفریقا و سپس جنوب اروپا شدند. با ترویج تخته در اروپا ، انگلوساکسون نیز آن را به عنوان یک بازی مردمی وارد فرهنگ خود کردند و نام بک گامون را بر روی تخته نرد گذاشتند که تا به امروز و در اکثر کشورها به این نام خوانده می شود. درهنگام جنگ های صلیبی کلیساها این بازی را غدقن کردند اما این باعث نشد محدودیت تخته نرد نشد و علاقه مندان بر روی صحفه نقاشی شده و با استفاده از سنگ وچوب و به صورت پنهانی به این بازی می پرداختند. در قرون وسطی نیز صاحبان مسافرخانه ها و رستوران ها از تخته برای جذب مشتری استفاده می کردند و باعث رواج بیشتر این بازی در شبه جزیره شده بود. در قرن پانزده میلادی نرد در دیگر کشورهای اروپایی مانند آلمان فرانسه ، هلند و اسپانیا رواج پیدا کرد اما حدودا صد سال بعد کاردینالی به نام وولسی به دلیل اینکه علاقه ای به این بازی نداشت دستور داد تا تخته نرد ها را بشکنند و بسوزانند ، اما از آنجا که تخته نرد در بین تمام اقشار بازی محبوبی به شمار میرفت ، صتعتگران علاقه مند انگلیسی فکر جالبی به سرشان زد آنها تصمیم گرفتند زمین بازی را به دو نیم مساوی تقسیم کنند و آن را به صورت جعبه ای برای حمل کتاب در بیاورند که حمل کردن و پنهان کردن آن برای مردم آسانتر شود که تا امروز نیز به همان شکل باقی مانده است .اما این ابداع ایرانیان محدود به اروپا نشد و مردمان قاره آمریکا نیز این بازی را از انگلیسی ها فرا گرفتند و خیلی زود این بازی در آنجا نیز به مورد قبول عموم واقع شد. در قرن بیستم ،ابداع جالبی باعث متحول شدن و بیش از پیش فکری شدن این بازی شد و آن هم اضافه شدن مکعب شماره داری به نام مکعب ( داو و داو برگردان ) بر روی زمین بازی بود. در دهه هفتاد میلادی کتاب های زیادی درمورد تکنیک ها و استراتژی های بازی در سراسر دنیا مورد نرد نوشته شد که باعث گسترش تخته در سراسر دنیا شد امروزه وجود علاقه مندان و بازیکنان بی شمار در کشورهای ترکیه، مصر، ژاپن، بوسنی، آذربایجان، گرجستان ، دانمارک و ... سبب شده که باشگاه های ورزشی زیادی در این کشورها فعالیت دایم داشته باشند و هر ساله مسابقات جهانی این رشته در کشورهای مختلف و زیر نظر فدراسیون و انجمن جهانی تخته نرد برگزار شود.

=======================================================

تاریخچه داو


آدم می تواند تمام زندگی اش را به بررسی تاریخچه تخته نرد اختصاص بدهد. خیلی چیزها راجع به تخته نرد نوشته شده، ولی موضوعی که زیاد به آن اشاره نشده و هنوز مرموز مانده "داو" و برگردان هستش.

دیوید لوی در اشاره ای به کتاب تخته نردی اشارا می کند که در قرن ۱۷ و سال ۱۶۶۰ در انگلستان چاپ شده است . اما این مربوط به خیلی وقت پیش است و مستقیمابه تخته نرد اشاره نمی شود.

مجاز کردن بازیکنان به استفاده از داو و برگردان در سال ۱۹۲۷ و ادامه ی آن تا اواخر دهی ۳۰ سبب محبوبیت تخته نرد در آمریکا و سپس در سایر نقاط دنیا شد . سایت شیکتگو پوینت در دو سال گذشته مدارک بسیاری را از مجلات و کتاب های قدیمی جمع آوری کرده که همگی بر این نکته تایید می کنند که داو از سال ۱۹۲۵ مورد استفاده قرار گرفته است. از دو نفر نیز به عنوان ابداع کننده‌های "داو" نام برده شده که دیمیتری پاوولویچ در سال ۱۹۳۰ به نقل از چالز کوک و جک ومپل به نقل از گروه چورج مید در سال ۱۹۶۴ و از واتسون نیز به عنوان ابداع کننده برگردان نام برده شده است.

لیلاج

این کلمه صرفاً دررابطه با قماربازی به کار می رود یعنی قماربازان ماهر و کهنه کار را به لیلاج تشبیه و تمثیل می کنند. اطلاع و آگاهی از ماجرای زندگی لیلاج چه از نظر ریشه تاریخی و چه از جهت عبرت آموزی جوانان نا پخته و چشم و گوش بسته خالی از سود و فایده نیست. نام صحیح لیلاج به طوری که در کتب تاریخی و فرهنگ ها ضبط است ابوالفرج محمدبن عبدالله معروف به لجلاح می باشد که در نزد قاطبه ی مردم به لیلاج اشتهار دارد. لیلاج در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری می زیست و در بازی های شطرنج و نرد و سه قاپ استاد مسلم بود.
پدرش صقة بن داهرو یا به قولی صفة بن داهر از حکمای هند و از ندیمان خلفای بنی عباس بود که به آنان آیین جهانداری و رموز کشور داری می آموخت. چون حکیمی وارسته بود مال و منالی نیندوخت و پس از مرگش جز پلاس مستعمل و چند جلد کتاب از خود چیزی باقی نگذاشت.
لیلاج پس از مرگ پدر متکفل عائله شد ولی نه هنری داشت و نه میراثی از پدر مانده بود تا برادران و خواهران صغیر را کفالت نماید. به حکم ضرورت در همان اوان طفولیت بچه های همسایه را که دینار و درمی داشتند به قمار تشویق می کرد و از آنان می برد.
اتفاقاً سرهنگی در همسایگی لیلاج سکونت داشت که چون لیلاج را در قمار بازی محتاج و مستعد دید تمام فوت و فن و نیزنگ های قمار را به وی آموخت و لیلاج هوشمند و با استعداد در عنفوان جوانی به دقایق و حقه بازی های قمار چنان دست یافت که نکته ابهام و تاریکی از نیرنگ های تاس و برگ و سه قاپ بر او پوشیده نمانده تا آنجا پیش رفت که می گویند بعدها شطرنج را اختراع کرد و به قولی پدرش واضع و او شاطر شطرنج بود.
علی کل حال در نرد و شطرنج آنچنان استادانه بازی می کرد که هیچ کس را دل و جرأت نبود با وی همبازی شود به قسمی که شعرای ایران نیز در ارسال مثل از مهارت و استادی او غافل نبوده اند.

من سخن راست نوشتم تو اگر راست بخوانی
جرم لجلاج نباشد چون تو شطرنج ندانی
(سعدی)

همچو فرزین کجر و است و رخ سیه برنطع شاه
آنکه تلقین می کند شطرنج مر لیلاج را
(مولوی)

ردای شید قناعت بدوش دارم لیک
زنم به نرد طعمه تخته بر سر لیلاج
(ظهوری)

لیلاج در بازی تخته نرد چون کعبتین (تاس) می انداخت هر چه می خواست می آمد منتها در اوایل بازی چند دور می باخت تا حریف تشجیع شود و از نقدینه و دارایی هر چه دارد به اصطلاح رو کند.
آن گاه چند تاس مساعد می ریخت و آن بیچاره را در ششدر بدبختی و افلاس دچار می کرد. در بازی سه قاپ نظیر نداشت و هر کس با او بازی می کرد در همان دقایق اول مغلوب می شد. در بازی سه قاپ که آن را به هوا می اندازند تا در وسط سفره بنشیند سه اسب را نقش و دو خر و یک اسب را اصطلاحاً سه پلشت می گویند.
لیلاج همیشه نقش می آورد زیرا قاپ ها در میان انگشتانش چون مومی بودند که به شکل دلخواه بر روی سفره می نشستند. در بازی ورق گنجفه هزار حقه و نیرنگ بلد بود و پنجاه و دو برگ بازی را از پشت می شناخت. بعلاوه در قیافه شناسی به قدری استاد بود که از لب و دهان و اعوجاج صورت و طرز نگاه و کیفیت توپ زدن حریف تشخیص می داد که دست پر دارد یا توپ خالی (بلوف) می زند.

لیلاج با این خصوصیات در سنین جوانی از شیراز به همدان آمد و آوازه شهرتش در تمام اطراف و اکناف پیچید. قماربازان ماهر و کهنه کار همدان و سایر بلاد غرب ایران را به سوی خود جلب کرد و هر چه داشتند از کفشان ربود و آنها را به خاک سیاه نشانید. کار به جایی کشید که عده ی کثیری از قماربازان و حیثیت و حتی همسران و دختران خود را در بازی قمار به لیلاج باخته بودند از فرط غصه و کدورت خودکشی کردند. دیری نگذشت که معاریف و ثروتمندان آن سامان از جمله قاضی همدان که فرزندانشان را لیلاج از راه به در برده بود کمر به قتلش بستند و او را به اتهام جنایتی در بند کردند.
این زمان مقارن با سلطنت شمس الدوله دیلمی در همدان و اصفهان بود و شیخ الرییس ابوعلی سینا در دربارش سمت وزارت داشت.
لیلاج از ابوعلی سینا استمداد کرد و متعهد شد که دیگر قمار نکند. فیلسوف شهیر ایران تنها کاری که می توانست بکند این بود که او را از کشته شدن نجات بخشید ولی به فرمان شمس الدوله دست چپش را به جرم تصرف مال مردم از طریق قمار که خود نوعی سرقت تلقی می شود قطع کردند.

لیلاج چند سالی ترک قمار کرد و با اندوخته ای که داشت امرار حیات می نمود تا اینکه سه نفر قمار باز حقه باز که از او کهنه کارتر بودند به خانه اش آمدند و با لطایف الحیل و شمش های طلا که همراه آورده بودند او را فریب دادند.
دیدگان لیلاج از مشاهده شمش های طلا خیره شد و ترک و توبه را از یاد برده با آنان به بازی مشغول گردید. سه نفر قمارباز نامبرده با تاس های تقلبی و برگ های شناخته شده و هزار دوز و کلک دیگر که لیلاج از آنها بی اطلاع بود تمام ثروت و اندوخته لیلاج و حتی لباس هایش را بردند. سپس او را بی هوش کرده از خانه خارج شدند.
لیلاج هنگامی که خود آمد که مال و ثروت باد آورده همه بر باد رفت و سرمایه ای جز یک عده دشمنان سر سخت و کینه توز در همدان برایش باقی نمانده بود. به قول سیف اسفرنگ:

همچو لیلاج ز بازیچه برگ
عاقبت جان بسلامت نبری

بار دیگر از ابوعلی سینا چاره جویی کرد و به دستور و دلالت او راه شیراز را در پیش گرفت و یکسر به گلخن یکی از حمام های کهنه و قدیمی رفت و در آنجا ساکن شد.
با وجود آنکه ناشناخته داخل شهر شد و سعی داشت که او را نشناسند مع هذا قماربازان شیراز از ورودش مطلع گردیدند و دسته دسته به سراغش شتافتند ولی این بار توبه لیلاج بر اثر مواعظ حکیمانه شیخ الرییس ابوعلی سینا به منزله توبه نصوح بود و هیچ تحبیب و تهدیدی او را از تصمیم راسخ و اراده آهنینش باز نداشت. همه را جواب کرد و به کفاره گناهان گذشته بقیت عمر را در گلخن حمام به طاعت و عبادت پرداخت.
امیر فارس که مردی صالح و شایسته بود فرزندی داشت که بر اثر معاشرت و مجالست با افراد ناباب و فاسد الاخلاق به کلی منحرف شده بود. قماربازی می کرد، شراب می نوشید و آخر شب به محله های معروف و فاسد می رفت. امیر فارس هر قدر فرزند را پند و نصیحت کرد سودی نبخشید و چون از ماجرا و فرجام زندگی لیلاج آگاهی یافت دست توسل و استمداد به جانب وی دراز کرد تا با تجارب تلخ و ناگواری که از این رهگذر تحصیل کرده است فرزندش را از منجلابی که در آن غوطه می خورد نجات بخشد.

لیلاج خواهش امیر را پذیرفت و فرزندش را به محل سکونت خویش یعنی گلخن حمام دعوت کرد. فرزند امیر دعوت لیلاج را به جان پذیرفت و به عشق و سودای قمار به جانب گلخن شتافت. لیلاج مقدمش را گرامی شمرده مانند بعضی ناصحان و واعظان ناپخته که بدون تمهید مقدمه در نهی و نکوهش و سرزنش بر می آیند عمل نکرده بلکه با ملایمت و خوشرویی به فرزند امیر فارس گفت: چه نوع قمار می دانی؟ جواب داد: همه نوع.
لیلاج ابتدا با او به شطرنج پرداخت و با چند حرکت او را مات کرد زیرا لیلاج در بازی شطرنج به قدری استاد بود که قصیده سرای معاصر ادیب الممالک فراهانی در این مورد گفته:

از آن به نام مهلب مهلبیه بماند
چنانکه ماند ز لجلاج در جهان شطرنج

سپس تخته نرد را جلو کشید و در یک چشم بر هم زدن با گشادبازی و تاس های مساعد انداختن که شیوه نردبازان کهنه کار است او را در ششدر انداخت. آن گاه سه قاپ را در دست گرفت و گفت: نقش یا سه پلشت کدام را می خواهی تا همان را بیندازم؟ فرزند امیر گفت: نقش می خواهم.
لیلاج گفت: من این سه قاپ را در مقابل چشمان تو از سوراخ سقف این گلخن به هوا می اندازم. تو برو پشت بام و آن سه را بر روی زمین ببین. امیر قبول کرد و لیلاج با سر انگشت سحارش قاپ ها را از سوراخ سقف به پشت بام انداخت. چون فرزند امیر فارس بر روی بام حمام رفت و قاپ ها را دید از فرط تعجب و حیرت دهانش باز ماند زیرا همان طوری که خواسته بود سه قاپ به صورت نقش بر روی بام گرمابه جای گرفته بود. فرزند امیر طاقت نیاورده و پرسید: استاد لیلاج، تو که در همه نوع قمار تا این اندازه استادانه بازی می کنی پس چرا ثروت و اندوخته ای نداری و بر اثر فقر و مسکنت در گلخن حمام کهنه شیراز جای گرفته ای؟ لیلاج گفت: پسر جان، من همه چیز داشتم و با این بازی هایی لعنتی خانواده های بسیاری را به خاک سیاه نشانده ام ولی باید بدانی عاقبت قماربازی همین است که می بینی. وقتی که لیلاج چیره دست پس از سال ها بازی در تون حمام مسکن گزیند فرجام زندگی رقت بار تو و امثال تو که هنوز الفبای قمار را نیاموخته اید معلوم است که به کجا منتهی خواهد شد.

قمار برد ندارد چرا که از اول
قماربازی گفتند نی قماربری

آن گاه فرزند امیر را در نیمه های شب به میخانه برد و حرکات ناهنجار و الفاظ رکیک و مستهجن افراد مست و لایعقل را که مانند دیوانگان سر از پا نشناخته به جان یکدیگر افتاده بودند از نظرش گذرانید.

بامدادان که هنوز هوا گرگ و میش نشده بود او را به یکی از معروفه خانه راهنمای کرد و قیافه های کریه و بدمنظر و چشمان قی کرده فواحش را که اوایل شب به زور وسایل آرایش و به مصداق شب گربه سمور می نماید خویشتن را حور بهشتی و لعبت طناز جلوه می دهند به فرزند امیر نشان داد و فرزند امیر از دیدن آن صحنه های موحش و مهوع چنان مشمئز و ناراحت شد که از فرط ناراحتی و پشیمانی اشک از دیدگانش جاری گردید. لیلاج چون مقصود خویش را به هدف اجابت مقرون دید سر بر داشت و گفت: فرزندم، این صحنه های جان دار را از آن جهت در مقابل دیدگانت مجسم کردم تا بدانی که در چه ورطه هولناکی دست و پا می زنی و تمنیات و خواهش های نفس را با چه سموم جانگزایی برآورده می کنی. افراد عاقل و اندیشمند هرگز در چنین محلی و چنین راه هایی گام بر نمی دارند و خواهش نفس را جز در طریق تفریحات سالم و درک لذات معنوی ارضا نمی کنند. تا زود است برگرد و راه عاقلان را در پیش گیر، و گرنه بعید نیست به سرنوشت من دچار شوی و به این روز افتی که می بینی.
فرزند امیر که این کلمات آموزنده چون پتکی بر مغز و اعصابش فرود می آمد در مقابل لیلاج رنج دیده گلخن نشین متعهد گردید که دیگر گرد این امور نگردد و برای امیر فارس فرزندی صالح و شایسته باشد

تخته نرد در گذر تاریخ

تا چندی پیش تصور می‌شد که خاستگاه تخته نرد در حدود پنج هزار سال پیش در بین‌النهرین بوده است. در دههء بیستم میلادی باستان‌شناس انگلیسی سر لئونارد وولی (Sir Leonard Woolley) در خرابه‌های آرامگاه سلطنتی اور (عراق کنونی) یک بازی تخته نرد یافت که با بازیهای کنونی تفاوت چندانی ندارد. چند سال بعد در مقبرهء توت‌انخ‌آمون در دلتای نیل تخته نردهای دیگری کشف شدند که قدمت آن ها به ۱۵۰۰ سال پیش از تولد مسیح می‌رسد. بسیاری از نقاشی های دیواری مقبره حکایت از محبوبیت این بازی دارند که هم بین توانگران و هم بین مردم عادی رواج داشته است.

اما اکنون کهن ترین تخته نرد جهان در شهر سوخته به همراه ۶۰ مهره یافت شده که بسیار قدیمی تر از تخته نرد گورستان سلطنتى اور در بین النهرین می‌باشد. این كشف بزرگ، باستان شناسان را به این نتیجه رسانده كه بازى تخته نرد از شهر سوخته به تمدن بین النهرین رفته است. «منصور سجادى» باستان شناس و سرپرست هیات كاوش در شهر سوخته می‌گوید: «این تخته از چوب آبنوس و به شكل مستطیل است. روى این تختهء بازى نقش یك مار حكاكى شده كه این مار با پیچش به دور خود، ۲۰ حلقه ایجاد كرده است. این ۲۰ دایره در واقع ۲۰ خانهء بازى هستند. نقش مار روى تخته به گونه‌اى است كه در نهایت دم مار در دهان او جاى گرفته است.» به گفتهء سجادى ۶۰ مهرهء یافت شده در یك ظرف سفالى در كنار تخته قرار داشته اند. جنس این سنگ ها از جنس سنگ هاى رایج در شهر سوخته از جمله لاجورد، عقیق و فیروزه است

چندی پیش در جیرفت نیز پنج تختهء بازی با قدمت حدوداً پنج هزار سال یافت شد که به گفتهء دكتر «یوسف مجیدزاده»، سرپرست گروه باستان شناسی جیرفت و حوزهء هلیل‌رود، این تخته‌ها مانند بازی تخته نرد به نظر می‌رسند.

تخته نرد در جنوب اروپا به تدریج گسترش پیدا کرد. افلاطون، هومر و مشاهیر یونانی دیگر آن را در نوشته‌های خود توصیف کرده‌اند. به جفت شش «آفرودیت» می‌گفتند و رقم های پایین‌تر تاس را «سگ» می‌نامیده‌اند. در بین رومیان قدیم بازی بیش از پیش محبوبیت و گسترش یافت. آنها با سه تاس بازی می‌کردند و سه نام مختلف برای تخته نرد داشتند: Alea (ریختن تاس)، Tabulae (تخته، میز) یا Ludus duodecim scriptorum (بازی دوازده‌ خطی). در پمپئی یک نقاشی دیواری عظیم کشف شد که صحنهء اول آن دو رومی را هنگام بازی نشان می‌داد. در صحنهء دوم صاحب مسافرخانه دو بازیگر را با خشم بیرون می‌اندازد.

با این حال تخته نرد دیرتر، یعنی پس از جنگ های صلیبی در بقیهء اروپا رواج پیدا کرد. به آن نرد، Tric Trac ،Puff، Tables یا Plakoto می‌گفتند و با دو تاس بازی می‌کردند. Tabula، نوع رومی بازی، در تمام اروپا گسترش یافت. در ابتدا بازی اشرافیان بود، اما به تدریج بین مردم عادی نیز محبوب شد. کلیسا قرن ها سعی کرد که جلوی این نوع قمار را بگیرد و موفق نشد.

اما تخته نرد در هیچ نقطهء جهان غرب مانند انگلستان رواج و محبوبیت نداشته است. طبق گزارشهای شفاهی ریچارد شیردل به خاطر علاقهء سربازانش به این بازی مرتب دچار دردسر می‌شده است، به همین دلیل دستور داده بود که هیچ فردی با درجهء پایینتر از شوالیه اجازهء بازی به شرط برد و باخت پول ندارد.

نخستین مسابقهء بین‌المللی تخته نرد به همت شاهزاده Alexis Obolensky در سال ۱۹۶۴ در جزایر باهاما انجام شد و از آن زمان به بعد سالانه تکرار می‌گشت. در دههء ۷۰ اولین کتاب های قوانین بازی نوشته شدند و باعث گسترش بیش از پیش تخته نرد گشتند. شخصیت های مشهوری مانند کریستینا اوناسیس (Christina Onassis) دختر میلیاردر معروف یونانی آریستوتلس اوناسیس، گونتر ساکس (Gunther Sachs) وارث کارخانهء اوپل و شوهر سابق بریژیت باردو، یو هفنر (Hugh Hefner) ناشر مجلهء پلی‌بوی و غیره به رواج بیشتر این بازی در جهان غرب دامن زدند.

در ایران این بازی با وجود مخالفت های متعصبان مذهبی که با هرگونه تفریح و شادی و هیجان بی‌آزار دشمن هستند کماکان محبوبیت خود را حفظ کرده است. از محمد پیامبر مسلمانان نقل شده که «هر كس نرد بازى كند مثل این است كه دستش را در گوشت و خون خوک رنگ كرده است» و «هر كس نرد بازى كند به راستى كه از خدا و رسولش نافرمانى كرده است». طبق این گفته و حدیث های دیگر در اسلام بازی با نرد ولو بدون برد و باخت حرام شناخته شده است. با این حال پیر و جوان بدون توجه به اینگونه فرمان ها و فتواها این بازی زیبا و مهیج را تا امروز زنده نگه داشته‌اند.

تخته نرد از یک تختهء دو قسمتی و دو تاس تشکیل گشته که در هر طرف تاس ها، اعداد یک تا شش با ستاره‏ ها یا خال هایى ریز نشان داده شده است.

باختم با پاكبازان، عالم خاكى به خاک
وز پى آن عالم اینک در قمارى دیگرم
بردم از نراد گیتى یک دو داو اندر سه زخم
گرچه از چار آخشیج و پنج حس در شش ‏درم

توجه کنید به ظرافت خاقانى که چگونه اعداد یک تا شش را در یک بیت جا داده است. واژهء «داو» در مصرع سوم یکی از اصطلاحات رایج تخته نرد است، یعنى اینكه یكى از دو حریف ادعا كند كه بازى را خواهد برد و از دیگری بخواهد كه تسلیم شود. «آخشیج» به معنای عنصر می‌باشد، چار آخشیج یعنی عناصر چهارگانه.

ستاره ‏ها یا خال هاى روى تاس (کعبه) نشانهء ستاره‏ هاى آسمان هستند كه گردش و وضعیت آنها سرنوشت انسان ها را رقم می‌زنند و کاسهء کوچک چرمینی که در آن تاس ها می‌غلتند و واژگونه روی تخته گذاشته می‌شود حکم ظرف آسمان را دارد که روی زمین (تخته) قرار گرفته است.

اگر عدد یک طرف تاس را با عدد طرف مقابل آن جمع كنیم عدد ۷ را به دست می‌آوریم كه نشانهء هفت روز هفته است. تختهء این بازى دو خانهء دوازده‌گانه دارد، به نیت ۲۴ ساعت شبانه‏ روز. ۳۰ مهره روزهای ماه را نشان می‌دهند، با پانزده مهرهء سفید به نشانهء پانزده شب مهتابى و پانزده مهره سیاه به نشانهء پانزده شب تاریک. تخته نرد به چهار قسمت تقسیم شده است كه نمایانگر چهار فصل سال یا چهار عنصر باد و آب و خاک و آتش است.

یکی از نخستین كتاب هاى ایرانى دربارهء بازى تخته نرد «رسالهء قمارخانه» نوشتهء محمد امین میرزا قاجار پسر فتحعلى شاه می‌باشد. نویسنده در این كتاب به ۹ بازى رایج و مرسوم عصر خود پرداخته است، از جمله تخته نرد. محمدعلى جمالزاده در مقالهء «بازى نرد قبل از سامانیان» دربارهء گذشتهء تاریخی این بازی نوشته است. اخیراً نیز کتابی با عنوان تخته نرد تقدیر یا تدبیر نوشتهء ابوالقاسم تفضلی منتشر گشته که در آن به تاریخچهء تخته نرد و تأثیر آن بر ادبیات فارسى پرداخته شده است (آقای ابوالقاسم تفضلی برادر مرحوم محمود تفضلی است که آثار جواهر لعل نهرو را به فارسی برگردانده. جالب اینکه پسرِ آقای محمود تفضلی، دکتر شیوا تفضلی، نفر دوم مسابقات جهانی تخته نرد است و ریاست عالیهء مسابقات تخته نرد اروپای غربی را به عهده دارد! منبع). كتاب شامل بسیاری از حكایات خواندنى و تاریخی، اشعار شاعران قدیمى و تعبیرها و اصطلاحات پیرامون تخته نرد می‌باشد.

همچنین می‌توان به كتاب «تخته نرد از دیدگاه تاریخ و ادبیات» نوشتهء عزیز نقدی‌وند اشاره کرد كه توسط انتشارات كلیدر به چاپ رسیده است. این كتاب شامل اولین لغت‌نامهء تخته نرد می‌باشد و در عین حال پژوهشی است در مورد سابقهء تخته نرد. مطالب دیگر از جمله قوانین و حركات مهره‌ها، اصطلاحات رایج در این بازی، اشعار مربوط، كركری‌خوانی، انواع بازی های از یاد رفتهء تخته نرد و مقالات تحقیقی جالب هستند.

سیر تکامل تخته نرد

جستجوهای باستانشناسان در سرزمین بین النهرین (قسمتی از ایران) باعث شد که تخته نردی با قدمت ۵ هزار سال کشف شود. همانطور که می دانید تخته نرد یک بازی باستانی و خیلی قدیمی تر از شطرنج و دیگر بازی‌های صحفه‌ای است. سفرهای تحقیقاتی در این مورد نشان می دهد که بازی نرد در دو تمدن باستانی هند و مصر نیز یک بازی مردمی و محبوب بوده که به ان ‌(سنات) می گفتند
پس از مدتی تخته نرد وارد فرهنگ یونان شده، هرچند خیلی‌ها معتقدند یونان مادر این بازی و ابداع کننده ی آن بوده است اما با توجه به تحقیقات این افسانه‌ای بیش نیست و یونانی‌ها پیروی کننده ی یک فرهنگ وارداتی بودند. تخته نرد در بین رومی‌ها هم رایج بوده اما آنها با ۳ تاس بازی می کردند و به آن بکگامون می گفتند .این بازی توسط مردم روم و یونان بود که گسترش پیدا کرد.

پس از مدتی تخته نرد از روم و یونان به ایران بازگشت و بالاخره در سرزمین پارس این بازی به شکل امروزی در آمد که پارسیان به ان تخته نرد می گویند. این بازی در ان زمان با ۳ تاس انجام می شد که بعد‌ها توسط بازیکنان پارسی به ۲ تاس کاهش یافت. پس از ایرانی‌ها این بازی به سمت سرزمین انگلوساکسون‌ها رفت و در زمان جنگ‌های صلیبی قرن هفتم بین سربازها رواج پیدا کرده بود که ان زمان به این بازی تابولا می گفتند .در ان زمان کلیسا‌ها این بازی را قدغن کردند اما کاملا ناموفق بودند چون مردم روی صحفه‌ای کوچک نقاشی شده و با استفاده از سنگ و چوب این بازی را انجام می دادند پنهان کردن تاس و مهره‌ها هم کار مشکلی نبود و همچنین در حدود قرن ۱۶ کاردینالی به نام وولسی دستور داد تا تخته نرد‌ها رو بسوزانند و بشکونند او این بازی را شیطانی می دانست اما صنعتگران انگلیسی خیلی زود فکری به سرشان زد. آنها تصمیم گرفتند صحفه ی بازی تخته نرد رو به دو نیمه ی مساوی تقسیم کنند که بشود صحفه ی بازی رو به راحتی از وسط تا کرد و بعدها ان را به صورت یک جعبه برای نگهداری کتاب درست کردند تا اکنون نیز به این صورت مانده است و این ثابت کرد احتیاج شرط اختراع می باشد. بعدها این بازی توسط اقوام مهاجر انگلیسی به امریکا برده شد و در آنجا تخته نرد به یک وسیله ی ثابت در خانه هر آمریکایی تبدیل شد. اما در قرن ۲۰ یک ابداعی صورت گرفت که این بازی را متحول کرد و ان هم ابداع داو یا دبل بود که به همراه یک تاس مکعبی به بازی اضافه شد که امروزه برای همه نرادان دارای جذابیت فراوانی است

سادگی چیدن زمین بازی و نحوه ی انجام آن نسبت به شطرنج و دیگر بازی‌های فکری و همچنین دقت و سرعت این بازی تخته نرد را به یکی از جذاب‌ترین بازی‌های جهان تبدیل کرده است

اگر شما تجربه ی این بازی را ندارید زمان زیادی لازم نیست صرف یادگیری کنید ولی مطمئن باشید پس از یادگیری شما یک سرگرمی جذابی برای اوقات فراغت خود درست کرده اید

گرداورنده علی زهپور  - رییس انجمن تخته نرد افریقای جنوبی

تخته نرد در شاهنامه فردوسی

 

بیاراسته چتر هندی به زر ....... بدو بافته چند گونه گهر
سر بار بگشاد در بارگاه ...... بیاورد یک سر همه نزد شاه
فراوان ببار اندرون سیم و زر ...... چه از مشک و عنبر چه از عود تر
ز یاقوت والماس وز تیغ هند ...... همه تیغ هندی سراسر پرند
ز چیزی که خیزد ز قنوج و رای ...... زده دست و پای آوریده به جای
ببردند یک سر همه پیش تخت ...... نگه کرد سالار خورشید بخت
ز چیزی که برد اندران رای رنج ...... فرستاد کسری سراسر به گنج
بیاورد پس نامه‌ای بر پرند ...... نبشته بنوشین‌روان رای هند
یکی تخت شطرنج کرده به رنج ...... تهی کرده از رنج شطرنج گنج
بیاورد پیغام هندی ز رای ...... که تا چرخ باشد تو بادی به جای
کسی کو بدانش برد رنج بیش ...... بفرمای تا تخت شطرنج پیش
نهند و ز هر گونه رای آورند ...... که این نغز بازی به جای آورند
بدانند هرمهره‌ای را به نام ...... که گویند پس خانه‌ی او کدام
پیاده بدانند و پیل و سپاه ...... رخ واسب و رفتار فرزین و شاه
گراین نغز بازی به جای آورند ...... درین کار پاکیزه رای آورند
همان باژ و ساوی که فرمودشاه ...... به خوبی فرستم بران بارگاه
وگر نامداران ایران گروه ...... ازین دانش آیند یک سر ستوه
چو با دانش ما ندارند تاو ...... نخواهند زین بوم و بر باژ و ساو
همان باژ باید پذیرفت نیز ...... که دانش به از نامبردار چیز
دل و گوش کسری بگوینده داد ...... سخنها برو کرد گوینده یاد
نهادند شطرنج نزدیک شاه ...... به مهره درون کرد چندی نگاه
ز تختش یکی مهره از عاج بود ...... پر از رنگ پیکر دگر ساج بود
بپرسید ازو شاه پیروزبخت ...... ازان پیکر و مهره و مشک و تخت
چنین داد پاسخ که ای شهریار ...... همه رسم و راه از در کارزار
ببینی چویابی به بازیش راه ...... رخ و پیل و آرایش رزمگاه
بدو گفت یک هفته ما را زمان ...... ببازیم هشتم به روشن‌روان
یکی خرم ایوان بپرداختند ...... فرستاده را پایگه ساختند
رد و موبدان نماینده راه ...... برفتند یک سر به نزدیک شاه
نهادند پس تخت شطرنج پیش ...... نگه کرد هر یک ز اندازه بیش
بجستند و هر گونه‌ای ساختند ...... ز هر دست یکبارش انداختند
یکی گفت وپرسید و دیگر شنید ...... نیاورد کس راه بازی پدید
برفتند یکسر پرآژنگ چهر ...... بیامد برشاه بوزرجمهر
ورا زان سخن نیک ناکام دید ...... به آغاز آن رنج فرجام دید
به کسری چنین گفت کای پادشا ...... جهاندار و بیدار و فرمانروا
من این نغز بازی به جای آورم ...... خرد را بدین رهنمای آورم
بدو گفت شاه این سخن کارتست ...... که روشن‌روان بادی و تندرست
کنون رای قنوج گوید که شاه ...... ندارد یکی مرد جوینده راه
شکست بزرگ است بر موبدان ...... به در گاه و بر گاه و بر بخردان
بیاورد شطرنج بوزرجمهر ...... پراندیشه بنشست و بگشاد چهر
همی‌جست بازی چپ و دست راست ...... همی‌راند تا جای هر یک کجاست
به یک روز و یک شب چو بازیش یافت ...... از ایوان سوی شاه ایران شتافت
بدو گفت کای شاه پیروزبخت ...... نگه کردم این مهره و مشک و تخت
به خوبی همه بازی آمد به جای ...... به بخت بلند جهان کدخدای
فرستاده‌ی شاه را پیش خواه ...... کسی را که دارند ما را نگاه
شهنشاه باید که بیند نخست ...... یکی رزمگاهست گویی درست
ز گفتار او شاد شد شهریار ...... ورا نیک پی خواند و به روزگار
بفرمود تا موبدان و ردان ...... برفتند با نامور بخردان
فرستاده رای را پیش خواند ...... بران نامور پیشگاهش نشاند
بدو گفت گوینده بوزرجمهر ...... که ای موبد رای خورشید چهر
ازین مهرها رای با توچه گفت ...... که همواره با توخرد باد جفت
چنین داد پاسخ که فرخنده‌رای ...... چو از پیش او من برفتم ز جای
مرا گفت کین مهره‌ی ساج و عاج ...... ببر پیش تخت خداوند تاج
بگویش که با موبد و رای‌زن ...... بنه پیش و بنشان یکی انجمن
گر این نغز بازی به جای آورند ...... پسندیده و دلربای آورند
همین بدره و برده و باژ و ساو ...... فرستیم چندانک داریم تاو
و گر شاه و فرزانگان این به جای ...... نیارند روشن ندارند رای
وگر شاه وفرزانگان این بجای ...... نیارند روشن ندارند رای
نباید که خواهد ز ما باژ و گنج ...... دریغ آیدش جان دانا به رنج
چو بیند دل و رای باریک ما ...... فزونتر فرستد به نزدیک ما
بر تخت آن شاه بیداربخت ...... بیاورد و بنهاد شطرنج و تخت
چنین گفت با موبدان و ردان ...... که‌ای نامور پاک دل بخردان
همه گوش دارید گفتار اوی ...... هم آن را هشیار سالار اوی
بیاراست دانا یکی رزمگاه ...... به قلب اندرون ساخته جای شاه
چپ و راست صف برکشیده سوار ...... پیاده به پیش اندرون نیزه دار
هشیوار دستور در پیش شاه ...... به رزم اندرونش نماینده راه
مبارز که اسب افگند بر دو روی ...... به دست چپش پیل پرخاشجوی
وزو برتر اسبان جنگی به پای ...... بدان تاکه آید به بالای رای
چو بوزرجمهر آن سپه را براند ...... همه انجمن درشگفتی بماند
غمی شد فرستاده‌ی هند سخت ...... بماند اندر آن کار هشیار بخت
شگفت اندرو مرد جادو بماند ...... دلش را به اندیشه اندر نشاند
که این تخت شطرنج هرگز ندید ...... نه از کاردانان هندی شنید
چگونه فراز آمدش رای این ...... به گیتی نگیرد کسی جای این
چنان گشت کسری ز بوزرجمهر ...... که گفتی بدوبخت بنمود چهر
یکی جام فرمود پس شهریار ...... که کردند پرگوهر شاهوار
یکی بدره دینار واسبی به زین ...... بدو داد و کردش بسی آفرین
بشد مرد دانا به آرام خویش ...... یکی تخت و پرگار بنهاد پیش
به شطرنج و اندیشه‌ی هندوان ...... نگه کرد و بفزود رنج روان
خرد بادل روشن انباز کرد ...... به اندیشه بنهاد بر تخت نرد
دومهره بفرمود کردن ز عاج ...... همه پیکر عاج همرنگ ساج
یکی رزمگه ساخت شطرنج وار ...... دو رویه برآراسته کارزار
دولشکر ببخشید بر هشت بهر ...... همه رزمجویان گیرنده شهر
زمین وار لشکر گهی چارسوی ...... دوشاه گرانمایه و نیک خوی
کم و بیش دارند هر دو به هم ...... یکی از دگر برنگیرد ستم
به فرمان ایشان سپاه از دو روی ...... به تندی بیاراسته جنگجوی
یکی را چوتنها بگیرد دو تن ...... ز لشکر برین یک تن آید شکن
به هرجای پیش وپس اندر سپاه ...... گرازان دو شاه اندران رزمگاه
همی این بران آن برین برگذشت ...... گهی رزم کوه و گهی رزم دشت
برین گونه تا بر که بودی شکن ...... شدندی دو شاه و سپاه انجمن
بدین سان که گفتم بیاراست نرد ...... برشاه شد یک به یک یاد کرد
وزان رفتن شاه برترمنش ...... همانش ستایش همان سرزنش
ز نیروی و فرمان و جنگ سپاه ...... بگسترد و بنمود یک یک شاه
دل شاه ایران ازو خیره ماند ...... خرد را باندیشه اندر نشاند
همی‌گفت کای مرد روشن‌روان ...... جوان بادی و روزگارت جوان
بفرمود تا ساروان دو هزار ...... بیارد شتر تا در شهریار
ز باری که خیزد ز روم و ز چین ...... ز هیتال و مکران و ایران زمین
ز گنج شهنشاه کردند بار ...... بشد کاروان از در شهریار
چوشد بارهای شتر ساخته ...... دل شاه زان کار پرداخته
فرستاده‌ی رای را پیش خواند ...... ز دانش فراوان سخنها براند
یکی نامه بنوشت نزدیک اوی ...... پر از دانش و رامش و رنگ و بوی
سر نامه کرد آفرین بزرگ ...... به یزدان پناهش ز دیو سترگ
دگر گفت کای نامور شاه هند ...... ز دریای قنوج تا پیش سند
رسیداین فرستاده‌ی رای‌زن ...... ابا چتر و پیلان بدین انجمن
همان تخت شطرنج و پیغام رای ...... شنیدیم و پیغامش امد بجای
ز دانای هندی زمان خواستیم ...... به دانش روان را بیاراستیم
بسی رای زد موبد پاک‌رای ...... پژوهید وآورد بازی به جای
کنون آمد این موبد هوشمند ...... به قنوج نزدیک رای بلند
شتروار بار گران دو هزار ...... پسندیده بار از در شهریار
نهادیم برجای شطرنج نرد ...... کنون تا به بازی که آرد نبرد
برهمن فر وان بود پاک‌رای ...... که این بازی آرد به دانش به جای
ز چیزی که دید این فرستاده رنج ...... فرستد همه رای هندی به گنج
ورای دون کجا رای با راهنمای ...... بکوشند بازی نیاید به جای
شتروار باید که هم زین شمار ...... به پیمان کند رای قنوج بار
کند بار همراه با بار ما ...... چنینست پیمان و بازار ما
چوخورشید رخشنده شد بر سپهر ...... برفت از در شاه بوزرجمهر
چو آمد ز ایران به نزدیک رای ...... برهمن بشادی و را رهنمای
ابا بار با نامه وتخت نرد ...... دلش پر ز بازار ننگ و نبرد
چو آمد به نزدیکی تخت اوی ...... بدید آن سر و افسر و بخت اوی
فراوانش بستود بر پهلوی ...... بدو داد پس نامه‌ی خسروی
ز شطرنج وز راه وز رنج رای ...... بگفت آنچه آمد یکایک به جای
پیام شهنشاه با او بگفت ...... رخ رای هندی چوگل برشگفت
بگفت آن کجا دید پاینده مرد ...... چنان هم سراسر بیاورد نرد
ز بازی و از مهره و رای شاه ...... وزان موبدان نماینده راه
به نامه دورن آنچه کردست یاد ...... بخواند بداند نپیچد ز داد
ز گفتار اوشد رخ شاه زرد ...... چو بشنید گفتار شطرنج و نرد
بیامد یکی نامور کدخدای ...... فرستاده را داد شایسته ‌جای
یکی خرم ایوان بیاراستند ...... می و رود و رامشگران خواستند
زمان خواست پس نامور هفت روز ...... برفت آنک بودند دانش فروز
به کشور ز پیران شایسته مرد ...... یکی انجمن کرد و بنهاد نرد
به یک هفته آنکس که بد تیزویر ...... ازان نامداران برنا و پیر
همی ‌باز جستند بازی نرد ...... به رشک و برای و به ننگ و نبرد
بهشتم چنین گفت موبد به رای ...... که این را نداند کسی سر زپای
مگر با روان یار گردد خرد ...... کزین مهره بازی برون آورد
بیامد نهم روز بوزرجمهر ...... پر از آرزو دل پرآژنگ چهر
که کسری نفرمود ما را درنگ ...... نباید که گردد دل شاه تنگ
بشد موبدان را ازان دل دژم ...... روان پر زغم ابروان پر زخم
بزرگان دانا به یک سو شدند ...... به نادانی خویش خستو شدند
چو آن دید بنشست بوزرجمهر ...... همه موبدان برگشادند چهر
بگسترد پیش اندرون تخت نرد ...... همه گردش مهرها یاد کرد
سپهدار بنمود و جنگ سپاه ...... هم آرایش رزم و فرمان شاه
ازو خیره شد رای با رای‌زن ...... ز کشور بسی نامدار انجمن
همه مهتران آفرین خواندند ...... ورا موبد پاک دین خواندند
ز هر دانشی زو بپرسید رای ...... همه پاسخ آمد یکایک به جای
خروشی برآمد ز دانندگان ...... ز دانش پژوهان و خوانندگان
که اینت سخنگوی داننده مرد ...... نه از بهر شطرنج و بازی نرد
بیاورد زان پس شتر دو هزار ...... همه گنج قنوح کردند بار
ز عود و ز عنبر ز کافور و زر ...... همه جامه و جام پیکر گهر
ابا باژ یکساله از پیشگاه ...... فرستاد یک سر به درگاه شاه
یکی افسری خواست از گنج رای ...... همان جامه‌ی زر ز سر تا به پای
بدو داد وچند آفرین کرد نیز ...... بیارانش بخشید بسیار چیز
شتر دو ازار آنک از پیش برد ...... ابا باژ و هدیه مر او را سپرد
یکی کاروان بد که کس پیش ازان ...... نراند و نبد خواسته بیش ازان
بیامد ز قنوج بوزرجمهر ...... برافراخته سر بگردان سپهر
دلی شاد با نامه شاه هند ...... نبشته به هندی خطی بر پرند
که رای و بزرگان گوایی دهند ...... نه از بیم کزنیک رایی دهند
که چون شاه نوشین‌روان کس ندید ...... نه از موبد سالخورده شنید
نه کس دانشی تر ز دستور اوی ...... ز دانش سپهرست گنجور اوی
فرستاده شد باژ یک ساله پیش ...... اگر بیش باید فرستیم بیش
ز باژی که پیمان نهادیم نیز ...... فرستاده شد هرچ بایست چیز
چو آگاهی آمد ز دانا به شاه ...... که با کام و با خوبی آمد ز راه
ازان آگهی شاد شد شهریار ...... بفرمود تاهرک بد نامدار
ز شهر و ز لشکر خبیره شدند ...... همه نامداران پذیره شدند
به شهر اندر آمد چنان ارجمند ...... به پیروزی شهریار بلند
به ایوان چو آمد به نزدیک تخت ...... برو شهریار آفرین کرد سخت
ببر در گرفتش جهاندار شاه ...... بپرسیدش از رای وز رنج راه
بگفت آنک جا رفت بوزرجمهر ...... ازان بخت بیدار و مهر سپهر
پس آن نامه رای پیروزبخت ...... بیاورد و بنهاد در پیش تخت
بفرمود تا یزدگرد دبیر ...... بیامد بر شاه دانش‌پذیر
چو آن نامه رای هندی بخواند ...... یکی انجمن درشگفتی بماند
هم از دانش و رای بوزرجمهر ...... ازان بخت سالار خورشید چهر
چنین گفت کسری که یزدان سپاس ...... که هستم خردمند و نیکی‌شناس
مهان تاج وتخت مرا بنده‌اند ...... دل وجان به مهر من آگنده‌اند
شگفتی‌تر از کار بوزرجمهر ...... که دانش بدو داد چندین سپهر
سپاس از خداوند خورشید وماه ...... کزویست پیروزی و دستگاه
برین داستان برسخن ساختم ...... به طلخند و شطرنج پرداختم
چنین گفت شاهوی بیداردل ...... که ای پیر دانای و بسیار دل
ایا مرد فرزانه و تیز ویر ...... ز شاهوی پیر این سخن یادگیر
که درهند مردی سرافراز بود ...... که با لشکر و خیل و با ساز بود
خنیده بهر جای جمهور نام ...... به مردی بهر جای گسترده گام
چنان پادشا گشته برهندوان ...... خردمند و بیدار و روشن‌روان
ورا بود کشمیر تا مرز چین ...... برو خواندندی به داد آفرین
به مردی جهانی گرفته بدست ...... ورا سندلی بود جای نشست
همیدون بدش تاج و گنج و سپاه ...... همیدون نگین وهمیدون کلاه
هنرمند جمهور فرهنگ جوی ...... سرافراز با دانش و آبروی
بدو شادمان زیردستان اوی ...... چه شهری چه از در پرستان اوی
زنی بود هم گوهرش هوشمند ...... هنرمند و با دانش و بی‌گزند
پسر زاد زان شاه نیکو یکی ...... که پیدا نبود از پدر اندکی
پدر چون بدید آن جهاندار نو ...... هم اندر زمان نام کردند گو
برین برنیامد بسی روزگار ...... که بیمار شد ناگهان شهریار
به کدبانو اندرز کرد و به مرد ...... جهانی پر از دادگو را سپرد
ز خردی نشایست گو بخت را ...... نه تاج و کمر بستن و تخت را
سران راهمه سر پر از گرد بود ...... ز جمهورشان دل پر از درد بود
ز بخشیدن و خوردن و داد اوی ...... جهان بود یک سر پر از یاد اوی
سپاهی و شهری همه انجمن ...... زن و کودک و مرد شد رای زن
که این خرد کودک نداند سپاه ...... نه داد و نه خشم و نه تخت و کلاه
همه پادشاهی شود پرگزند ...... اگر شهریاری نباشد بلند
به دنبر برادر بد آن شاه را ...... خردمند وشایسته‌ی گاه را
کجا نام آن نامور مای بود ...... به دنبر نشسته دلارای بود
جهاندیدگان یک به یک شاه‌جوی ...... ز سندل به دنبر نهادند روی
بزرگان کشمیر تا مرز چین ...... به شاهی بدو خواندند آفرین
ز دنبر بیامد سرافراز مای ...... به تخت کیان اندر آورد پای
همان تاج جمهور بر سر نهاد ...... بداد و ببخشش در اندر گشاد
چو با سازشد مام گو را بخواست ...... بپرورد و با جان همی‌داشت راست
پری چهره آبستن آمد ز مای ...... پسر زاد ازین نامور کدخدای
ورا پادشا نام طلخند کرد ...... روان را پر از مهر فرزند کرد
دوساله شد این خرد و گو هفت سال ...... دلاور گوی بود با فر و یال
پس از چند گه مای بیمار شد ...... دل زن برو پر ز تیمار شد
دوهفته برآمد به زاری بمرد ...... برفت وجهان دیگری را سپرد
همه سندلی زار و گریان شدند ...... ز درد دل مای بریان شدند
نشستند یک ماه باسوگ شاه ...... سرماه یک سر بیامد سپاه
همه نامداران وگردان شهر ...... هرآنکس که او را خرد بود بهر
سخن رفت هرگونه بر انجمن ...... چنین گفت فرزانه‌ای رای‌زن
که این زن که از تخم جمهور بود ...... همیشه ز کردار بد دور بود
همه راستی خواستی نزد شوی ...... نبود ایچ تابود جز دادجوی
نژادیست این ساخته داد را ...... همه راستی را و بنیاد را
همان به که این زن بود شهریار ...... که او ماند زین مهتران یادگار
ز گفتار او رام گشت انجمن ...... فرستاده شد نزد آن پاک تن
که تخت دو فرزند را خود بگیر ...... فزاینده کاریست این ناگزیر
چو فرزند گردد سزاوار گاه ...... بدو ده بزرگی و گنج و سپاه
ازان پس هم آموزگارش تو باش ...... دلارام و دستور و رایش تو باش
به گفتار ایشان زن نیک بخت ...... بیفراخت تاج و بیاراست تخت
فزونی وخوبی وفرهنگ وداد ...... همه پادشاهی بدو گشت شاد
دوموبد گزین کرد پاکیزه‌رای ...... هنرمند و گیتی سپرده به پای
بدیشان سپرد آن دو فرزند را ...... دو مهتر نژاد خردمند را
نبودند ز ایشان جدا یک زمان ...... بدیدار ایشان شده شادمان
چو نیرو گرفتند و دانا شدند ...... بهر دانشی بر توانا شدند
زمان تا زمان یک ز دیگر جدا ...... شدندی برمادر پارسا
که ازماکدامست شایسته‌تر ...... به دل برتر و نیز بایسته‌تر
چنین گفت مادر به هر دو پسر ...... که تا از شما باکه یابم هنر
خردمندی ورای و پرهیز و دین ...... زبان چرب و گوینده و بفرین
چودارید هر دو ز شاهی نژاد ...... خرد باید و شرم و پرهیز و داد
چو تنها شدی سوی مادر یکی ...... چنین هم سخن راندی اندکی
که از ما دو فرزند کشور کراست ...... به شاهی و این تخت و افسر کراست
بدو مام گفتی که تخت آن تست ...... هنرمندی و رای و بخت آن تست
به دیگر پسرهم ازینسان سخن ...... همی‌راندی تا سخن شد کهن
دل هرد وان شاد کردی به تخت ...... به گنج وسپاه و بنام و به بخت
رسیدند هر دو به مردی به جای ...... بدآموز شد هر دو را رهنمای
زرشک اوفتادند هردو به رنج ...... برآشوفتند ازپی تاج و گنج
همه شهرزایشان بدونیم گشت ...... دل نیک مردان پرازبیم گشت
ز گفت بدآموز جوشان شدند ...... به نزدیک مادرخروشان شدند
بگفتند کزماکه زیباترست ...... که برنیک وبد برشکیباترست
چنین پاسخ آورد فرزانه زن ...... که باموبدی یکدل ورای زن
شمارابباید نشستن نخست ...... برام وباکام فرجام جست
ازان پس خنیده بزرگان شهر ...... هرآنکس که اودارد از رای بهر
یکایک بگوییم با رهنمون ...... نه خوبست گرمی به کاراندرون
کسی کو بجوید همی تاج وگاه ...... خردباید ورای و گنج و سپاه
چو بیدادگر پادشاهی کند ...... جهان پر ز گرم وتباهی کند
به مادر چنین گفت پرمایه گو ...... کزین پرسش اندر زمانه مرو
اگر کشور ازمن نگیرد فروغ ...... به کژی مکن هیچ رای دروغ
به طلخند بسپار گنج وسپاه ...... من او را یکی کهترم نیکخواه
وگر من به سال وخرد مهترم ...... هم از پشت جمهور کنداورم
بدو گوی تا از پی تاج و تخت ...... نگیرد به بی‌دانشی کارسخت
بدو گفت مادر که تندی مکن ...... براندیشه باید که رانی سخن
هر آنکس که برتخت شاهی نشست ...... میان بسته باید گشاده دو دست
نگه داشتن جان پاک از بدی ...... بدانش سپردن ره بخردی
هم از دشمن آژیر بودن به جنگ ...... نگه داشتن بهره‌ی نام و ننگ
ز داد و ز بیداد شهر و سپاه ...... بپرسد خداوند خورشید و ماه
اگر پشه از شاه یابد ستم ...... روانش به دوزخ بماند دژم
جهان از شب تیره تاریک‌تر ...... دلی باید ازموی باریک‌تر
که از بد کند جان و تن را رها ...... بداند که کژی نیارد بها
چو بر سرنهد تاج بر تخت داد ...... جهانی ازان داد باشند شاد
سرانجام بستر ز خشتست وخاک ...... وگر سوخته گردد اندر مغاک
ازین دودمان شاه جمهور بود ...... که رایش ز کردار بد دور بود
نه هنگام بد مردن او را بمرد ...... جهان را به کهتر برادر سپرد
زد نبر بیامد سرافراز مای ...... جوان بود و بینا دل و پاک رای
همه سندلی پیش اوآمدند ...... پر از خون دل و شاه جو آمدند
بیامد به تخت مهی برنشست ...... میان تنگ بسته گشاده دو دست
مرا خواست انباز گشتیم وجفت ...... بدان تا نماند سخن در نهفت
اگر زانک مهتر برادر تویی ...... به هوش وخرد نیز برتر تویی
همان کن که جان را نداری به رنج ...... ز بهر سرافرازی و تاج و گنج
یکی ازشما گرکنم من گزین ...... دل دیگری گردد از من بکین
مریزید خون از پی تاج وگنج ...... که برکس نماند سرای سپنج
ز مادر چو بشنید طلخند پند ...... نیامدش گفتار او سودمند
بمارد چنین گفت کز مهتری ...... همی از پی گو کنی داوری
به سال ار برادر ز من مهترست ...... نه هرکس که او مهتر او بهترست
بدین لشکر من فروان کسست ...... که همسال او به آسمان کرکسست
که هرگز نجویند گاه وسپاه ...... نه تخت و نه افسر نه گنج و کلاه
پدر گر به روز جوانی بمرد ...... نه تخت بزرگی کسی را سپرد
دلت جفت بینم همی سوی گو ...... برآنی که او را کنی پیشرو
من ازگل برین گونه مردم کنم ...... مبادا که نام پدر گم کنم
یکی مادرش سخت سوگند خورد ...... که بیزارم از گنبد لاژورد
اگرهرگز این آرزو خواستم ...... ز یزدان وبردل بیاراستم
مبر زین سن جز به نیکی گمان ...... مشو تیز باگردش آسمان
که آن راکه خواهد دهد نیکوی ...... نگر جز به یزدان به کس نگروی
من انداختم هرچ آمد ز پند ...... اگر نیست پند منت سودمند
نگر تاچه بهتر ز کارآن کنید ...... وزین پند من توشه‌ی جان کنید
وزان پس همه بخردان را بخواند ...... همه پندها پیش ایشان براند
کلید درگنج دو پادشا ...... که بودند بادانش و پارسا
بیاورد وکرد آشکارا نهان ...... به پیش جهاندیدگان و مهان
سراسر بر ایشان ببخشید راست ...... همه کام آن هر دو فرزند خواست
چنین گفت زان پس به طلخند گو ...... که ای نیک دل نامور یار نو
شنیدم که جمهور چندی ز مای ...... سرافرازتر بد به سال و برای
پدرت آن گرانمایه نیکخوی ...... نکرد ایچ ازان پیش تخت آرزوی
نه ننگ آمدش هرگز از کهتری ...... نجست ایچ بر مهتران مهتری
نگر تا پسندد چنین دادگر ...... که من پیش کهتر ببندم کمر
نگفت مادر سخن جز به داد ...... تو را دل چرا شد ز بیداد شاد
ز لشکر بخوانیم چندی مهان ...... خردمند و برگشته گرد جهان
ز فرزانگان چون سخن بشنویم ...... برای و به گفتارشان بگرویم
ز ایوان مادر بدین گفت‌وگوی ...... برفتند ودلشان پر از جست‌و جوی
برین برنهادند هر دو جوان ...... کزان پس ز گردان وز پهلوان
ز دانا وپاکان سخن بشنویم ...... بران سان که باشد بدان بگرویم
کز ایشان همی دانش آموختیم ...... به فرهنگ دلها برافروختیم
بیامد دو فرزانه رهنمای ...... میانشان همی‌رفت هر گونه رای
همی‌خواست فرزانه گو که گو ...... بود شاه درسندلی پیشرو
هم آنکس که استاد طلخند بود ...... به فرزانگی هم خردمند بود
همی این بران بر زد وآن برین ...... چنین تا دو مهتر گرفتند کین
نهاده بدند اندر ایوان دو تخت ...... نشسته به تخت آن دو پیروز بخت
دلاور دو فرزانه بردست راست ...... همی هریکی ازجهان بهرخواست
گرانمایگان را همه خواندند ...... بایوان چپ و راست بنشاندند
زبان برگشادند فرزانگان ...... که ای سرفرازان و مردانگان
ازین نامداران فرخ‌نژاد ...... که دارید رسم پدرشان به یاد
که خواهید برخویشتن پادشا ...... که دانید زین دو جوان پارسا
فرو ماندند اندران موبدان ...... بزرگان و بیدار دل بخردان
نشسته همی دوجوان بر دو تخت ...... بگفت دو فرزانه نیکبخت
بدانست شهری و هم لشکری ...... کزان کارجنگ آید و داوری
همه پادشاهی شود بر دو نیم ...... خردمند ماند به رنج و به بیم
یکی ز انجمن سر برآورد راست ...... به آوا سخن گفت و برپای خاست
که ما از دو دستور دو شهریار ...... چه یاریم گفتن که آید به کار
بسازیم فردا یکی انجمن ...... بگوییم با یکدگر تن به تن
وزان پس فرستیم یک یک پیام ...... مگر شهریاران بیابند کام
برفتند ز ایوان ژکان و دژم ...... لبان پر ز باد و روان پر ز غم
بگفتند کین کار با رنج گشت ...... ز دست جهاندیده اندر گذشت
برادر ندیدیم هرگز دو شاه ...... دو دستور بدخواه در پیشگاه
ببودند یک شب پرآژنگ چهر ...... بدانگه که برزد سر از کوه مهر
برفتند یک سر بزرگان شهر ...... هرآنکس که شان بود زان کار بهر
پر آواز شد سندلی چار سوی ...... سخن رفت هرگونه بی‌آرزوی
یکی راز ز گردان بگو بود رای ...... یکی سوی طلخند بد رهنمای
زبانها ز گفتارشان شد ستوه ...... نگشتند همرای و با هم گروه
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن ...... سپاهی وشهری همه تن به تن

داستان تخته نرد

چترنج نامک ، گزارش شطرنج یا ماتیکان شترنگ یکی از کتاب‌ های بجا مانده از زبان پارسی میانه پهلوی است.

واژه ی پارسی میانه برای کتاب، ماتیکان بوده. ماتیکان شترنگ یعنی کتاب شطرنج یا شطرنج‌ نامه. این کتاب به داستان ابداع بازی نرد توسط بزرگمهر اشاره دارد. این بازی را بزرگمهر در پاسخ به بازی شطرنج که پادشاه هندوستان برای انوشیروان می‌فرستد، ابداع می‌کند. فردوسی نیز در شاهنامه گوشه‌هایی از این داستان را از یادگار بزرگ مهر به نظم در آورده‌ است که می توانید در مقاله ای به نام "تخته نرد در شاهنامه" بخوانید.

به نام دادار اورمزد
ایدون گویند که اندر پادشاهی خسرو انوشه روان, از ( سوی ) سچیدرم, بزرگ شهریار هندوان شا, برای بر آزمودن خرد و دانایی ایرانشهریان و نیز سود خویش نگریدن ( به ملاحظه منفعت خویش ), شترنگ ( شطرنج ), این چنین جُفت ( بصورت 2 طرف قرینه ), شانزده تای از زمرد و شانزده تای از یاقوت سرخ ساخته و فرستاده شد.
با آن شترنگ, هزار و دویست اشتر بار زر و سیم و گوهر و مروارید و جامه نود پیل که با آن چیزهای پر بها همراه کرد, فرستاد؛ و چون تترگدوس در (میان) هندوان برگزیده بود (او را نیز) همراه فرستاد. به نامه چنین نوشته شده بود که : (هم) چنان (که) بایسته است نام شما به شاهناشاهی بر همه شاهنشاه باشد, باید که دانایان شما نیز از آن ما (دانایانِ ما) داناتر باشند. یا چَم (معنی, راهکار) این شترنگ را باز گشایید. (و یا) در غیر این صورت ساو و باج به فرستید. شاهنشاه سه روز زمان ساخت و هیچ کس از دانایان ایرانشهر نبود که (برای) گشودن چم آن شترنگ شایسته باشد.
سه روز دیگر بزرگمهر بختگان بر پای ایستاد.
او گفت که انوشه باشید , من چم این شترنگ را تا امروز از آن سبب نگشودم تا شما و هر که در ایرانشهر باشد بداند که اندر ایرانشهر من داناتر هستم. من چم (معنی) این شترنگ را به آسانی بازگو می کنم و ساو و باج از سچیدرم میستانم و نیز چیزی دیگر کنم (و) سوی سچیدرم فرستم که آنرا نتواند بداند و بگشاید, من از او دوبار ساو میگیرم و به این (کار) بی گمان باشید که شما به شاهنشاهی ارزنده هستید و دانایان ما از آن سچیدرم داناتر هستند.
شاهنشاه سه بار گفت که زنده باشی بزرگمهر, تترگدوس ما, وی فرمود دوازده هزار درهم به بزرگمهر دادن.
روز دیگر بزرگمهر , تترگدوس را به پیش خواست و گفت که سچیدرم این شترنگ به چَم کارزار همانند کرد. او همانا دو سر خدای ساخت, شاه در جایگاه (مهره) بنیادین. همان رخ بر چپ و راست, فرزین همانند ارتشتاران سالار, پیل همانند پشتیبانان سالار و اسپ همانند سواران سالار, پیاده, آن هم همانند پیاده پیش رزم.
سپس تترگدوس شترنگ را (در میان) نهاد, با بزرگمهر بازی کرد, بزرگمهر سه دست از تترگدوس بُرد و به (شَوَند) آن (بُرد) رامش بزرگ به همه کشور آمد.
سپس تترگدوس بر پای ایستاد و گفت که انوشه باشید, ایزد این ورج (قدرت غیر قابل تصور) و فره و هماوندی و پیروزگری را به شما داد (از این روی شایسته است که) فرمانروای ایران و انیران باشید. پس از چندی دانایان هند, با خرج و رنج بسیار, این شترنگ را چنین جفت نهاده به این جا آورند؛ هیچکس را توان بازگو کردن ( آن ) نبود.
بزرگمهر شما از آسن خرد ( خرد فطری ) خویش چنین به آسانی آنرا گشودن کرد.
پس وی ( تترگدوس ) آن مقدار خواسته ( ثروت ) را به گنج شاهنشاه گسیل کرد.
شاهنشاه دیگر روز بزرگمهر را به پیش خواست. پس او به بزرگمهر گفت که ای بزرگمهر ما, چیست آن چیزی را که گفتی « می کنم ( و ) بسوی سچیدرم می فرستم »
بزرگمهر گفت که از دهبدان اندر این هزاره, اردشیر کوشا تر و پویا تر و داناتر بود و نیو اردشیر چنین جفت به نام اردشیر ( نام ) می نهم. ( یعنی چون اردشیر از همه شاهان مهین تر است, نام بازی را نیواردشیر می گذارم " تخته نرد".
تخته نی و اردشیر را به زمین سپندازمذ شبیه کنم.
و سی مهره را به سی روز و شب شبیه کنم, پانزده (مهره) سفید را به روز شبیه کنم و پانزده (مهره) سیاه را به شب شبیه کنم.
یک جُفت گردانه (= تاس) را به گردش اختران و گردش سپهر شبیه کنم.
(شمار) یک را بر گردنه ای آنگونه همانند کنم که هرمزد یکی است و هر نیکی را او داد.
دو را به مینو و گیتی همانند کنم.
سه را به هومت و هوخت و هوورشت (به چَم) اندیشه (نیک) و گفتار (نیک) و کنش (نیک) همانند کنم.
چهار را به چهار آمیزش که انسان از آن (بوجود آمد و سپس) چهار سوی گیتی (هم چم) خراسان و خاوران , نیمروز و باختر از آن (پدید آمد) شبیه کنم.
پنج به پنج روشنی چون خورشید و ماه و ستاره و آتش و رعدی که از آسمان می آید همسان میکنم .
شش را به آفرینش آفرید(گان) در شش گاهنبار شبیه می کنم .
نهادن نیواردشیر را بر تخته به هرمزد خدا هنگامی که آفرید(گان) را در گیتی آفرید همسان می کنم.
گردش و چرخش مهره ها بر اساس ( هر ) گردانه ای را به مردمانی شبیه می کنم که بندِ ( آنان ) در گیتی به مینو پیوسته است ( و ) به هفت ( سیاره ) و دوازده ( برج ) همه می گردند و به پیش می روند و گاهی می شود که یکی بر دیگری زنند و بر چینند, چنان مردمان ( که ) اندر گیتی یکی بر دیگری می زنند.
و گاهی بنا بر گردش گردانه ای همه (مهره ها) را برچینند, مردم که همه از گیتی (سرگرم) گردش (= گذر) باشند و گاهی بار دیگر نیز بنهند همانند مردمان که به رستاخیز همه باز زنده شوند.
شاهنشاه چون آن سخن از او شنید آسوده شد و فرمود دوازده هزار اسپ تازی هم موی (دارای موی یک رنگ) دارای افسار(ی از) زر و مروارید و دوازده هزار مرد جوان که از ایرانشهر برگزیده (شده باشند), دوازده هزار زره هفت کرد و دوازده هزار شمشیر پولادین هندو ویراسته (مزین شده در هند), دوازده هزار کمر هفت چشمه و دیگر هر چیز درخور دوازده هزار مرد و اسپ, هرچه نابرناتر (هر چه زودتر) پیراییدن.
(سپس) بزرگمهر بختگان را بر آنها سالار کرد و ( در ) روزگاری گزیده به جهش نیک (زمانی میمون و مبارک) و یاری یزدان به سوی هندوان فرستاد.
سچیدرم, بزرگ شهریار هندوان شا, چون آنان را به آن آیین دید از بزرگمهر بختگان چهل روز زمان خواست.
هیچکس از دانایان هندوان نبود که چم آن نیواردشیر را بداند.
بزرگمهر بار دیگر, هم چند ( = برابر) آن ساو و باج از سچیدرم ستاند و به جهش نیک و شکوهی بزرگ به ایرانشهر باز آمد.
گزارش چم شترنگ این که (= آن بازی) به نیرنگ است (نیاز به اندیشه دارد), از آن روی دانایان نیز گفته اند که, پیروز آن که به خرد (بازی را) ببرد, ( و ) از آن سبب (همه) اندیشمند بودن و مایه وری دانستن را گواهی می کنند.
بازی کردن شترنگ این که, نگرش (توجه) و کوشش در نگاه داشتن ابزار خود بیش از کوشش در بردن ابزار آن دیگری و به امید بردن ابزار آن دیگری دست بد بازی نکردن (دست به بازی اشتباه نبردن) و همواره ابزار یکی به کار (در حمله) و (آن) دیگر در پرهیز (دفاع) داشتن و نگرش ( بصورت کامل اندیشی ) و دیگر آن چنان که در آیین نامه نوشته شده است.

منبع: ماتیگان شترنگ نامک, گزارش شترنگ و نهش نیو اردشیر, برگرفته شده از کتاب متن های پهلوی, پژوهش سعید عربان, پژوهشکده زبان و گویش ص 127-130

 


----------------------

۳۰ مهره : نشان گر ۳۰ شبانه روز یک ماه
۲۴ خانه : نشان گر ۲۴ ساعت شبانه روز
۴ قسمت زمین : ۴ فصل سال
۵ دست بازی : ۵ وقت یک شبانه روز
۲ رنگ سیاه و سپید : شب و روز
هر طرف زمین ۱۲ خانه دارد : ۱۲ ماه سال
تخته نرد : کره زمین
زمین بازی : آسمان
گردش تاس ها : گردش ایام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمین: حرکت انسان‌ها (زندگی)
برداشتن مهره در پایان هر بازی : مرگ انسان‌ها
تاس :
۱: یکتایی و خداپرستی
۲: سمان و زمین
۳: اندیشه نیک ؛ گفتار نیک ، کردار نیک
۴: هنوز مشخص نیست
۵: خورشید ؛ ماه ، ستاره ، آتش ، رعد
۶: شش روز آفرینش

اختراع تخته نرد توسط خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی

داستان زیبای پیدایش و اختراع تخته نرد توسط بزرگمهر، وزیرخردمند خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی در زمان پادشاهي انوشيروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «ديورسام بزرگ» براي سنجش خرد و دانايي ايرانيان و اثبات برتري خود شطرنجي را که مهره هاي آن از زمرد و ياقوت سرخ بود، به همراه هدايايي نفيس به دربار ايران فرستاد و «تخت ريتوس» دانا را نيز گمارده ی انجام اين کار ساخت

 

او در نامه‌اي به پادشاه ايران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستيد، دانايان شما نيز بايد از دانايان ما برتر باشند پس يا روش و شيوهء آنچه را که به نزد شما فرستاده‌ايم (شطرنج) بازگوييد و يا پس از اين ساو و باج براي ما بفرستيد».

شاه ايران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هيچ يک از دانايان در اين چند روز چاره و روش آن را نيافت، تا اينکه روز چهلم بزرگمهر كه جوانترين وزير انوشيروان بود به پا خاست و گفت: «اين شطرنج را چون ميدان جنگ ساخته‌اند كه دو طرف با مهره هاي خود با هم مي‌جنگند و هر كدام خرد و دورانديشي بيشتري داشته باشد، پيروز مي‌شود.» و رازهاي کامل بازي شطرنج و روش چيدن مهره ها را گفت. شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد. 

پس از آن «تخت ريتوس» با بزرگمهر به بازي پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ريتوس پيروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ريتوس را به نزد خود خواند و وسيله ی بازي ديگري را نشان داد و گفت: اگر شما اين را پاسخ داديد ما باجگزار شما مي شويم و اگر نتوانستيد بايد باجگزار ما باشيد.» 

ديورسام چهل روز زمان خواست، اما هيچ يک از دانايان آن سرزمين نتوانستند «وين اردشير» را چاره گشايي کنند و به اين ترتيب شاه هندوستان پذيرفت كه باجگزار ايران باشد.

 

 

تخته نرد: کره زمين

۳۰ مهره: نشان گر ۳۰ شبانه روز يک ماه

۲۴ خانه: نشانگر ۲۴ساعت شبانه روز

۴ قسمت زمين: ۴ فصل سال

۵ دست بازي: ۵ وقت يک شبانه روز

۲ رنگ سياه و سپيد: شب و روز

هر طرف زمين ۱۲ خانه دارد: ۱۲ ماه سال

زمين بازي: آسمان

تاس: ستاره بخت و اقبال

گردش تاس ها: گردش ايام

مهره ها: انسان ها

گردش مهره در زمين: حرکت انسان ها (زندگي)

برداشتن مهره در پايان هر بازي: مرگ انسان ها

 

شمارش تاس :

1 : يکتايي و خداپرستي

2 : آسمان و زمين

3 : اندیشه نيک ؛ گفتار نيک ، کردار نيک

4 : شمال، جنوب، شرق، غرب

5: خورشيد، ماه، ستاره، آتش، رعد

6 : شش روز آفرينش